سراپای وجودم مست عشق است
توگویی قلب من پابست عشق است
به دل دارم تمنای وصالش
شفای درد من دردست عشق است
خدایا جان زوصلش بی نصیب است
دل شوریده ی من بی شکیب است
چه می گردد اگر رخ بر نتابد
که دردم بی وجودش بی طبیب است
نوایم ناله ی شبگیر گشته
طبیبم از شفایم سیر گشته
به راهش گوهر اشکی فشانم
که وقت عاشقی هم دیر گشته
تو یارم بودی و همدم نبودی
نگارم بودی و نزدم نبودی
به زلفت حلقه هایی بسته بودم
ولیکن مرهم دردم نبودی
نگاهت را چو مستان مست خواهم
سر گیسوی تو در دست خواهم
مگو از نامرادی های دوران
که عشقت را به هر چه هست خواهم
می و پیمانه را ساقی بیاور
کمی از جرعه ی باقی بیاور
شراب عشق را در جان من ریز
شرابی را که مشتاقی بیاور
تقدیم به جان همه ی جانان و امید همه ی مشتاقان آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه ی دلدادگان کویش
نوشین فلاح اسکندر پور